شنبه، آبان ۶

يه روزي اسمم تيستو بود

عقربه ی سرعت سنج روی 110. اشکهاش سرازير شده . صدايی ازش در نمياد. هر چند وقت يه بار
جمله ای برای همراهی ميگه، کوک صداش هم کوک آوازه ولی ميلرزه ، کمی ميلرزه. از شدت بغض
پاشو رو پدال گاز بيشتر فشار ميده. عقربه ی سرعت سنج روی 125. چشماشو از جاده بر
نميداشت و تو همون حال با آستينش اشکاشو پاک ميکنه و ميگه: ازت ممنونم اين بهترين هديه ای
بود که ميتونستی بهم بدی
يه کم برگرديم عقب، ساعت 4 صبح. آماده ميشم برای رفتن به يه جای دور . از بين 10000 سي-دي يه
دونه بر داشتم ، چه تصادفی
ادامه ميده : اينجاش رو
و ميخونه: تا چش به هم بذاری
ميبينی که سر نداری
کله پا شدی تو زندون
نه سر داری نه سنگدون
بعد صدای ضبط رو کم ميکنه و ميگه : اينه سرگرمی ،اينه ياد دادن امنيت ، اين يعنی خلاقيت ، اين يعنی هنر
الان که به حرفاش فکر ميکنم ياد بچگی خودم ميافتم : رنگين کمان-توکايی در قفس-داستانهای
عجيب و غريب بابا که هزار بار برام تعريف کرده بود- تن تن و ميلو-تيستو سبز انگشتی-ماهی سياه
کوچولو-آهو و پرنده ها-کوه های سفيد-کودک سرباز دريا-هنس کوچولو-درخت سايه گستر-قصه
طوقی-گمشده لب دريا ، شازده کوچولو و خيلی های ديگه. آثاری که وقتی بهشون فکر ميکنم
نيشم تا بناگوش باز ميشه ولی يه دفعه لرزی سخت تنم رو تکون ميده. فکر کن چه آدمايی
اينارو نوشتن: ثمين باغچه بان، يانوش کورچاک، بهرنگ، نيما يوشيج، سنت اگزوپری، چه
ميدونم سياوش کسرايی يا حتی (حقيقت و مرد دانا) نوشته ی بهرام بيضايی. اصلا تو تصور
آدم نميگنجه که چه کتابهايی ميخونده يا براش ميخوندن و يا حتی داشته
معمولا وقتی به کتابفروشی ميرم به غير از بخش های مديريت، آشپزی، موسيقی، روانشناسی يه
سر هم به بخش کودک ميزنم، با عرض شرمندگی افتضاحه، بيشتر برای رفع اسهال به درد ميخوره .من
سنی ندارم ولی تشخيص ميدم که اگه بچه ی من اين مزخرفاتو بشنوه
بايد از 2 سالگی ببرمش پيش روانپزشک. تو بگو يه کم محبت تو کتابا باشه .وقتی نگا ميکنم
که اين رفيق من که واسه خودش خرس گنده ايه چه جوری
از حفظ داستانی رو که تو 5 سالگی شنيده ميخونه و
کلی خاطره ی جورواجور ازش داره يا اون يکی که وقتی بهش سلام ميکنی بادی به قبقب ميندازه و
ميگه: ( چه لقب مسخره اي) و هر چی حرف ميزنه ديالوگ کارتون هاست با
دوبله های قديمی، به خودم ميگم: بايد کاری کرد
خلاصه، صحبت از داستان خروس زری ، پيرهن پری نوشته ی احمد شاملو بود
که ما آدم بزرگای به ظاهر روشنفکر چه طوری تو کافه سر يه ميز که بيشتر
به يه زير سيگاری پهن شبيهه نقدش ميکنيم..تازه کلی از کلمه های همين داستان رو شايد ندونيم يعنی چی
فکر ميکنم اگه هيچی هم ننوشته بود سپيد يا نو
اين داستان رو نوشت و اونو نوار کرد، که دل من و شماها رو شاد کنه و چيز يادمون بده
حالا رفيق من ، اگه روزی روزگاری 800 تومان پول تو کيف پولت
داشتی و تونستی يه جيب تو لباست خالی کنی يه سر برو چند تا
نوار فروشی و با پيگيری ايرانی پسندت نوار خروس زری ، پيرهن پری نوشته ی احمد شاملو
رو پيدا کن، بخرش و بزار تو جيبت تا شايد اگه يه موقع دلت گرفت، بشينی و بهش گوش بدی
تا حسابی لجت بگيره و از اين پيچيدگيت دست بر داری، گمون کنم کار ساز باشه و حالتم بهتر کنه
من هم لينک گوش دادن به نوار رو ميزارم
فايل کتابشم آپلود کردم
راستی ممنونم از رفيقم که منو ياد بچگيم انداخت، آدم فوق العاده ايه فراموشش نميکنم


3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

Wowwwwwww!
fekr kon, dastane koodakie man....
boghz daram

۸:۳۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

Azizam,

cheghad ghashang neveshti o manam yade bachegi'am andakhti. Koodaki ke bargasht behesh hanooz maye arameshe. Bazi vaghta arezoo mikonam ye roozi betoonam dobare yeki az oon ketab'ha ro dastam begiram beram beshinam pishe maman va barash ba lezat bekhoonam, va oonam ba man hamrahi kone. Ya beram barash ghalat ghooloot az hefz bekhoonam va oon kolli bekhande. Ya shoke besham vaghti Mani ye dafe hame'ye ketab'e toghi o az hefz khoond. Ya vaghti to mesle tractor ketab'ha ro mikhoondi o man shakham dar miomad. Che hali dare hata be yad ovordane oon rooza.
Damet garm, donya'ye ajibi'e.

۵:۰۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

kheyly jaaleb budddddddddd!

۹:۲۴ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home