پنجشنبه، بهمن ۳

نه تو خوبی!

وقتی میخوای که زندگیت رنگی بگیره باید دل بدی.
قبول، جنگ جالبه ولی زمانی که واقعا برای هدفی بجنگی
نه برای اینکه بفهمونی " میدونی جنگ چیه"
نه، تو خوبی!!

شنبه، مرداد ۵



ساده، ساده دلم ميخواد
تنم نياز داره به اين رطوبت
مفلوک اين درختم
ساده، ساده جنب و جوش ذرات معلق آب رو
مه رو
خنکی مه روی پوستم
خاطرات عشق بازی
بنفش،بنفش
نه تند نه کند ولی مداوم
آرومم آرومم

دوشنبه، تیر ۲۴


مگه باقی عمر چندتا بهاره، باقی موندشم مختصری نيست

دوشنبه، بهمن ۸

تمرکز من

جمله های کوتاه، شيطنت های شبانه
تصورات دست نيافتنی، خيالات سکسی
سفر زنجان، نفرت بی اساس
زندگی پر حادثه
سانسور خود
آه، بغل کردن سرد
قورت دادن کلمات
نياز به تنهايی
نياز به تو
بی محلی بی دليل
معذب بودن تو از نگاه من
اين تازه وارد بی آزار
ترس از صحبت با من
مادر سر حال، مادر بيچاره
ترک رفقا ، نگاه غم دار
کاکتوس زيبای يک ساله
مرد 21 ساله ی ژنده پوش

سه‌شنبه، دی ۲۵

يک سال، 5 روز کم است

مزاحمان هميشه در صحنه !
گرفتاريهای بی پايان روزمره.
دوستانی که بر ايما و اشاره فهم ندارند
اين مادر که سحرخيزست و سالهاست نگران من
من هم درد دارم و از پس لرزه ی تصميماتم هراسان شدم و تاب بی محلی ندارم
افزون تر در تفکرم، به يادم و به آمدن زمستان دلگرم.
ديگران مجسمه، تابلو، اثر خلق ميکنند، من نشخار
نينای من،نينای عزيزم که خودم ميدونم چه قدر دلم تنگ شده براش
بقض ندارم، ترکيده
اميدوار به کسانی چنگ ميانداختم.
حيله گرانه از خودم دزديدم
ايده های کودکيم از يکتا بودن
شاد بودن و شاد کردن بخشی از نمايشم بود

شنبه، دی ۳۰

پیتیکو ! پیتیکو ! زندگی

باری، باز هم روزهای مشقت بار امّا شادی آور پی در پی سپری
ميشوند، روزهايی سرشار از نگرانيها، پيروزيهای کوچک و مصيبتهای
کوچکی که غالبا ما را از توجه به گامهای بزرگ و کشفهای بزرگی
که تا مدتها بعد در زندگی ما اثر می گذارد باز ميدارد. و
مانند گذشته در طول اين روزهای پر کار و بيشتر در طول
شبهای آرام آن، انديشه ها تبلور می يابند؛ انديشه هايی
را که در طول روز از ذهنمان ميگذرد با دقت جمعبندی ميکنيم
و بدين ترتيب خطوط فريبنده و شکننده ی آينده قابل لمس می شود

پنجشنبه، آذر ۳۰

لیست اعتماد به نفس

ديروز کلی کار مثبت کردم .تازه دارم جون ميگيرم البته سعی ميکنم

کلی شاگرد درس دادم

ناهار درست کردم

دو تا cd از استفان ميکوس گوش کردم البته برا بار دوم, محشره

کافه رفتم و بسيار دوست ديدم و يه آدم بی نظير که تازه اومده از اتريش

خبره اومدنه آرمن رو گرفتم

چهل صفحه از کتاب دوستداشتنی جديدی رو جلو رفتم به اسم داستان پداگوژيکی

موقع برگشتن به خونه با 2 آدم فوق العاده تابلو توقف ممنوع دزديدم

کلی تو اينترنت کندو کاو کردم

متن کارمينا برونا اثر کارل ارف رو خوندم

جزوه تاريخ دوره کردم

هه هه، ساز هم زدم اينو مثلاً بايد اول ميگفتم

از اون مهمتر با يه رفيق معاشرت کردم

خوبه برا ديروزم بسه دو ساعت از امروز گذشته و من فرانسه غليظی نوش جان ميکنم

و در حساب کتابم که کی ميتونم چشم ببندم

اگه پست مسخره ای به نظرت اومد شاکی نشو اينارو ليست کرده بودم تا ارزش خودم رو بيشتر بدونم!!! پسر روز بدی نبوده خودمم در عجبم

به سلامتی